
یاور من توی بکن بهر خدای یاریی
نیست تو را ضعیفتر از دل من شکاریی
یاور من توی بکن بهر خدای یاریی
نیست تو را ضعیفتر از دل من شکاریی
نای برای من کند در شب و روز نالهای
چنگ برای من کند با غم و سوز زاریی
کی بفشاردی مرا دست غمی و غصهای
گر تو مرا به عاطفت در بر خود فشاریی
دیده همچو ابر من اشک روان نباردی
گر تو ز ابر مرحمت بر سر من بباریی
دست دراز کردمیگوش فلک گرفتمی
گر سر زلف خویش را تو به کفم سپاریی
از سر ماه من کله بستدمی ربودمی
گر تو شبی به لطف خود خوش سر من بخاریی
حق حقوق سابقت حق نیاز عاشقت
حق زروع جان من کش تو کنی بهاریی
حق نسیم بوی تو کان رسدم ز کوی تو
حق شعاع روی تو کو کندم نهاریی
تا که نثار کردهای از گل وصل بر سرم
بر کف پای کوششم خار نکرد خاریی
دارد از تو جزو و کل خرمیی و شادیی
وز رخ تو درخت گل خجلت و شرمساریی
ای لب من خموش کن سوی اصول گوش کن
تا کند او به نطق خود نادره غمگساریی
نیمیت ز زهر آمد نیمی دگر از شکر بالله که چنین منگر بالله که چنان منگر هر چند که زهر از تو…
ای خوشا عیشی که باشد ای خوشا نظارهای چون به اصل اصل خویش آید چنین هر پارهای هر طرف آید به دستش…
نزدیک توام مرا مبین دور پهلوی منی مباش مهجور آن کس که بعید شد ز معمار کی گردد کارهاش معمور چشمی که…
ز ما برگشتی و با گل فتادی دو چشم خویش سوی گل گشادی ز شرم روی ما گل از تو بگریخت ز…
ای بروییده به ناخواست به مانند گیا چون تو را نیست نمک خواه برو خواه بیا هر که را نیست نمک گرچه…
ای خداوند یکی یار جفاکارش ده دلبری عشوه ده سرکش خون خوارش ده تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد…
هزار بار کشیدهست عشقِ کافرخو شبم ز بام به حجره، ز حجره تا سر کو شب آن چنان به گاه آمده که…
چشم تو با چشم من هر دم بیقیل و قال دارد در درس عشق بحث و جواب و سؤال گاه کند لاغرم…