
گل گفت مرا نرمی از خار چه میجویی
گفتم که در این سودا هشیار چه میجویی
گل گفت مرا نرمی از خار چه میجویی
گفتم که در این سودا هشیار چه میجویی
گفتا که در این سودا دلدار تو کو بنما
گفتم نشدی بیدل دلدار چه میجویی
گفتا هله مستانه بنما ره خمخانه
گفتم که برو طفلی خمار چه میجویی
گفتا ز چه بیهوشی بنمای چه مینوشی
گفتم برو ای مسکین هشدار چه میجویی
گفتا که چه گلزار است کز وی نرسد بویی
گفتم اگرت بو نیست گلزار چه میجویی
گفتا که وفاجویان خوابی است که میبینند
گفتم که خیال خواب بیدار چه میجویی
هله صیاد نگویی که چه دام است و چه دانه که چو سیمرغ ببیند بجهد مست ز لانه بجز از دست فلانی…
صحرا خوشست لیک چو خورشید فر دهد بستان خوشست لیک چو گلزار بر دهد خورشید دیگریست که فرمان و حکم او خورشید…
دل چو دانه ، ما مثال آسیا آسیا کی داند این گردش چرا تن چو سنگ و آب او اندیشهها سنگ گوید…
ای خوشا روز که پیش چو تو سلطان میرم پیش کان شکر تو شکرافشان میرم صد هزاران گل صدبرگ ز خاکم روید…
شنیدم کاشتری گم شد ز کردی در بیابانی بسی اشتر بجست از هر سوی کرد بیابانی چو اشتر را ندید از غم…
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد گمان مبر که مرا درد این جهان باشد برای من مَگری و مگو: «دریغ…
ای خواب! به جان تو! زحمت بِبَری امشب وز بهر خدا زین جا اندرگذری امشب هر جا که بپری تو ویران شود…
شاگرد تو می باشم گر کودن و کژپوزم تا زان لب خندانت یک خنده بیاموزم ای چشمه آگاهی شاگرد نمیخواهی چه حیله…