
گفتی مرا که چونی در روی ما نظر کن
گفتی خوشی تو بیما زین طعنهها گذر کن
گفتی مرا که چونی در روی ما نظر کن
گفتی خوشی تو بیما زین طعنهها گذر کن
گفتی مرا به خنده خوش باد روزگارت
کس بیتو خوش نباشد رو قصه دگر کن
گفتی ملول گشتم از عشق چند گویی
آن کس که نیست عاشق گو قصه مختصر کن
در آتشم در آبم چون محرمینیابم
کنجی روم که یا رب این تیغ را سپر کن
گستاخمان تو کردی گفتی تو روز اول
حاجت بخواه از ما وز درد ما خبر کن
گفتی شدم پریشان از مفلسی یاران
بگشا دو لب جهان را پردر و پرگهر کن
گفتی کمر به خدمت بربند تو به حرمت
بگشا دو دست رحمت بر گرد من کمر کن
صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد بنگر به سوی دردی که ز کس دوا ندارد ز فلک فتاد طشتم به…
ندا آمد به جان از چرخ پروین که بالا رو چو دردی پست منشین کسی اندر سفر چندین نماند جدا از شهر…
آنچ می آید ز وصفت این زمانم در دهن بر مرید مرده خوانم اندراندازد کفن خود مرید من نمیرد کآب حیوان خورده…
ای غذای جان مستم نام تو چشم و عقلم روشن از ایام تو شش جهت از روی من شد همچو زر تا…
دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را هوش فزود هوش را حلقه نمود…
تا به کی ای شکر چو تن بیدل و جان فغان کنم چند ز برگ ریز غم زرد شوم خزان کنم از…
آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد وان کس که تو را بیند ای ماه چه غم دارد…
مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفا مهمان صاحبدولتم که دولتش پاینده با بر خوان شیران یک شبی بوزینهای همراه…