
گر نرگس خون خوارش دربند امانستی
هم زهر شکر گشتی هم گرگ شبانستی
گر نرگس خون خوارش دربند امانستی
هم زهر شکر گشتی هم گرگ شبانستی
هم دور قمر یارا چون بنده بدی ما را
هم ساغر سلطانی اندر دورانستی
هم کوه بدان سختی چون شیره و شیرستی
هم بحر بدان تلخی آب حیوانستی
از طلعت مستورش بر خلق زدی نورش
هم نرگس مخمورش بر ما نگرانستی
با هیچ دل مست او تقصیر نکردهست او
پس چیست ز ناشکری تشنیع چنانستی
وصلش به میان آید از لطف و کرم لیکن
کفو کمر وصلش ای کاش میانستی
صورتگر بیصورت گر ز آنک عیان بودی
در مردن این صورت کس را چه زیانستی
راه نظر ار بودی بیرهزن پنهانی
با هر مژه و ابرو کی تیر و کمانستی
بربند دهان زیرا دریا خمشی خواهد
ور نی دهن ماهی پرگفت و زیانستی
جان و جهان! دوش کجا بودهای؟ نی غلطم، در دل ما بودهای دوش ز هجر تو جفا دیدهام ای که تو سلطان…
متاز ای دل سوی دریای ناری که میترسم که تاب نار ناری وجودت از نی و دارد نوایی ز نی هر دم…
در خانه دل ای جان آن کیست ایستاده؟ بر تخت شه کی باشد جز شاه و شاهزاده؟ کرده به دست اشارت کز…
آن عشق که از پاکی از روح حشم دارد بشنو که چه میگوید بنگر که چه دم دارد گر جسم تنک دارد…
دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس چشم من اندرنگر از می و ساغر مپرس جوشش خون را ببین از جگر…
ای آینه فقیری جانی و چیز دیگر وی آنک در ضمیری آنی و چیز دیگر اسرار آسمان را اندیشه و نهان را…
هر اول روز ای جان صد بار سلام علیک در گفتن و خاموشی ای یار سلام علیک از جان همه قدوسی وز…
بیمار رنج صفرا ذوق شکر نداند هر سنگ دل در این ره قلب از گهر نداند هر عنکبوت جوله در تار و…