غزل شمارهٔ ۱۳۰۸ – گر خمار آرد صداعی بر سر سودای عشق

مولانا molana

گر خمار آرد صداعی بر سر سودای عشق
دررسد در حین مدد از ساقی صهبای عشق
ور بدرد طبل شادی لشکر عشاق را
مژده انافتحنا دردمد سرنای عشق
زهر اندر کام عاشق شهد گردد در زمان
زان شکرهایی که روید هر دم از نی‌های عشق
یک زمان ابری بیاید تا بپوشد ماه را
ابر را در حین بسوزد برق جان افزای عشق
در میان ریگ سوزان در طریق بادیه
بانگ‌های رعد بینی می‌زند سقای عشق
ساقیا از بهر جانت ساغری بر خلق ریز
یا صلا درده به سوی قامت و بالای عشق
شمس تبریز ار بتاند از قباب رشک حق
قبه‌های موج خیزد آن دم از دریای عشق

مولانا molana

مطالعه بیشتر