
گر این جا حاضری سر همچنین کن
چو کردی بار دیگر همچنین کن
گر این جا حاضری سر همچنین کن
چو کردی بار دیگر همچنین کن
مرا دی تنگ اندر بر کشیدی
بیا ای تنگ شکر همچنین کن
در و بام مرا دی می شکستی
درآ امروز از در همچنین کن
میان جان چاکر کار کردی
به پیش چشم چاکر همچنین کن
چه خوش کردی مها آن شیوه را دی
رها کن ناز و خوشتر همچنین کن
پرده خوش آن بود کز پس آن پرده دار با رخ چون آفتاب سایه نماید نگار آید خورشیدوار ذره شود بیقرار کان…
باده چو هست ای صنم بازمگیر و نی مگو عرضه مکن دو دست تی پر کن زود آن سبو ای طربون غم…
حکم البین بموتی و عمد رضی الصد بحینی و قصد فتح الدهر عیون حسد فر آنی بفناکم و حسد یهرق العشق دماء…
آمد مه ما مستی دستی فلکا دستی من نیست شدم باری در هست یکی هستی از یک قدح و صد دل، او…
اسفا لقلبی یوما هجرالحبیب داری و تحرقت ضلوعی و جوانحی بناری و سعادة لیوم نظرالسعود فینا نزل السهیل سهلا و اقام فی…
ذاتت عسلست ای جان گفتت عسلی دیگر ای عشق تو را در جان هر دم عملی دیگر از روی تو در هر…
کریما تو گلی یا جمله قندی که چون بینی مرا چون گل بخندی عزیزا تو به بستان آن درختی که چون دیدم…
من جز احد صمد نخواهم من جز ملک ابد نخواهم جز رحمت او نبایدم نقل جز باده که او دهد نخواهم اندیشه…