
چون دل من جست ز تن بازنگشتی چه شدی
بیدل من بیدل من راست شدی هر چه بدی
چون دل من جست ز تن بازنگشتی چه شدی
بیدل من بیدل من راست شدی هر چه بدی
گر کژ و گر راست شدی ور کم ور کاست شدی
فارغ و آزاد بدی خواجه ز هر نیک و بدی
هیچ فضولی نبدی هیچ ملولی نبدی
دانش و گولی نبدی طبل تحیات زدی
خواجه چه گیری گروم تو نروی من بروم
کهنه نهام خواجه نوم در مدد اندر مددی
آتش و نفتم نخورد ور بخورد بازدهد
چون عددی را بخورد بازدهد بیعددی
بر سر خرپشته من بانگ زن ای کشته من
دانک من اندر چمنم صورت من در لحدی
گرچه بود در لحدی خوش بودش با احدی
آنک در آن دام بود کی خوردش دام و ددی
و آنک از او دور بود گرچه که منصور بود
زارتر از مور بود ز آنک ندارد سندی
آینه جان شده چهره تابان تو هر دو یکی بودهایم جان من و جان تو ماه تمام درست خانه دل آن توست…
ای تو چو خورشید و شه خاص من کفر من و توبه و اخلاص من رقص کند بر سر چرخ آفتاب تا…
جان جانی و جان صد جانی میزنی نعرههای پنهانی هر کی کر نیست بشنود وصفت نعل معکوس و خفیه میرانی غیر احمق…
عاشقان را آتشی وآنگه چه پنهان آتشی وز برای امتحان بر نقد مردان آتشی داغ سلطان مینهند اندر دل مردان عشق تخت…
دوش خوابی دیدهام خود عاشقان را خواب کو کاندرون کعبه میجستم که آن محراب کو کعبه جانها نه آن کعبه که چون…
جامه سیه کرد کفر نور محمد رسید طبل بقا کوفتند ملک مخلد رسید روی زمین سبز شد جَیب درید آسمان بار دگر…
می رسد بوی جگر از دو لبم می برآید دودها از یاربم می بنالد آسمان از آه من جان سپردن هر دمی…
آن شنیدی که خضر تخته کشتی بشکست تا که کشتی ز کف ظالم جبار برست خضر وقت تو عشق است که صوفی…