
چون بسته کنی راهی آخر بشنو آهی
از بهر خدا بشنو فریاد و علی اللهی
چون بسته کنی راهی آخر بشنو آهی
از بهر خدا بشنو فریاد و علی اللهی
در روح نظر کردم بیرنگ چو آبی بود
ناگاه پدید آمد در آب چنان ماهی
آن آب به جوش آمد هستی به خروش آمد
تا واشد و دریا شد این عالم چون چاهی
دیدم که فراز آمد دریا و بشد قطره
من قطره و او قطره گشتیم چو همراهی
چون پیشترک رفتم دریا شد و بگرفتم
او قطره شده دریا من قطره شده گاهی
پیش آی تو دریا را نظاره بکن ما را
باشد که تو هم افتی در مکر شهنشاهی
آبی است به زیرش مه آبی است به زیرش که
او چشم چنین بندد چون جادو دلخواهی
با لعل تو کی جویم من ملک بدخشان را
چاه و رسن زلفت والله که به از جاهی
از غمزه جادواش شمس الحق تبریزی
در سحر نمیبندد جز سینه آگاهی
گر خورد آن شیر عشقت خون ما را خورده گیر ور سپارم هر دمی جان دگر بسپرده گیر سردهم این دم توی…
مرغ خانه با هما پروا مکن پر نداری نیت صحرا مکن چون سمندر در دل آتش مرو ور مری، تو خویش را…
ای خیره نظر در جو پیش آ و بخور آبی بیهوده چه میگردی بر آب چو دولابی صحراست پر از شکر دریاست…
بیا امروز ما مهمان میریم بیا تا پیش میر خود بمیریم ز مرگ ما جهانی زنده گردد ازیرا ما نه قربان حقیریم…
بیا کز غیر تو بیزار گشتم وگر خفته بُدَم بیدار گشتم بیا ای جان که تا روز قیامت مقیم خانهٔ خمار گشتم…
ای اهل صبوح در چه کارید شب میگذرد روا مدارید ماننده آفتاب رخشان از جام صبوح سر برآرید ای شب شمران اگر…
برون شو ای غم از سینه، که لطف یار میآید تو هم ای دل ز من گم شو، که آن دلدار میآید…
نگارا تو در اندیشه درازی بیاوردی که با یاران نسازی نه عاشق بر سر آتش نشیند مگر که عاشقی باشد مجازی به…