
چو بربندند ناگاهت زنخدان
همه کار جهان آن جا زنخ دان
چو بربندند ناگاهت زنخدان
همه کار جهان آن جا زنخ دان
چو می برند شاخی را ز دو نیم
بلرزد شاخ دیگر را دل از بیم
که گفتت گرد چرخ چنبری گرد
که قد همچو سروت چنبری کرد
نمیبینم تو را آن مردی و زور
که بر گردون روی نارفته در گور
تو تا بنشستهای در دار فانی
نشسته می روی و می نبینی
نشسته می روی این نیز نیکو است
اگر رویت در این رفتن سوی او است
بسی گشتی در این گرداب گردان
به سوی جوی رحمت رو بگردان
بزن پایی بر این پابند عالم
که تا دست از تبرک بر تو مالم
تو را زلفی است به از مشک و عنبر
تو ده کل را کلاهی ای برادر
کله کم جو چو داری جعد فاخر
کله بر آسمان انداز آخر
چرا دنیا به نکته مستحیله
فریبد چو تو زیرک را به حیله
به سردی نکته گوید سرد سیلی
نداری پای آن خر را شکالی
اگر دوران دلیل آرد در آن قال
تخلف دیدهای در روی او مال
تو را عمری کشید این غول در تیه
بکن با غول خود بحثی به توجیه
چرا الزام اویی چیست سکته
جوابش گو که مقلوب است نکته
ای مونس ما خواجه ابوبکر ربابی گر دلشدهای چند پی نان و کبابی آتش خور در عشق به مانند شترمرغ اندر عقب…
ای آنک تو را ما ز همه کون گزیده بگذاشته ما را تو و در خود نگریده تو شرم نداری که تو…
سیر نگشت جان من بس مکن و مگو که بس گرچه ملول گشتهای کم نزنی ز هیچ کس چونک رسول از قنق…
شحنه عشق میکشد از دو جهان مصادره دیده و دل گرو کنم بهر چنان مصادره از سبب مصادره شحنه عشق رهزند پس…
وقتت خوش ای حبیبی، بشنو به حق یاری ارحم حنین قلبی لا تسع فی ضراری دل را مکن چو خاره، مگزین ز…
قلت له مصیحا یا ملکالمشرق اقسم بالخالق مثلک لم یخلق قدرک لایعرف وعدک لا یخلف نائلک الاشرف بالک لم یغلق جسمی کالخردله…
کو همه لطف که در روی تو دیدم همه شب وآن حدیثِ چو شکر کز تو شنیدم همه شب گرچه از شمع…
به حق آنک بخواندی مرا ز گوشه بام اشارتی که بکردی به سر به جای سلام به حق آنک گشادی کمر که…