
در فروبند و همان گنده کسان را میگای
کار بوزینه نبودهست فن نجاری
دعوی یافه مکن یافه مگو ژاژ مخای
عاشقی را تو کیی عشق چه درخورد توست
شرم دار ای سگ زن روسبی آخر ز خدای
ناگاه درافتادم زان قصر و سراپرده در قعر چنین چاهی ناخورده و نابرده دنیا نبود عیدم من زشتی او دیدم گلگونه نهد…
دل را ز من بپوشی یعنی که من ندانم خط را کنی مسلسل یعنی که من نخوانم بر تخته خیالات آن را…
خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و…
جان و سر تو که بگو بینفاق در کرم و حسن چرایی تو طاق روی چو خورشید تو بخشش کند روز وصالی…
خنده از لطفت حکایت میکند ناله از قهرت شکایت میکند این دو پیغام مخالف در جهان از یکی دلبر روایت میکند غافلی…
ای سر مردان برگو برگو وی شه میدان برگو برگو ای مه باقی وی شه ساقی جان سخن دان برگو برگو قبله…
امتزاج روحها در وقت صلح و جنگها با کسی باید که روحش هست صافی صفا چون تغییر هست در جان وقت جنگ…
سخن به نزد سخندان بزرگوار بود ز آسمان سخن آمد سخن نه خوار بود سخن چو نیک نگویی هزار نیست یکی سخن…