غزل شمارهٔ ۹۴۳ – نماز شام چو خورشید در غروب آید

مولانا molana

نماز شام چو خورشید در غروب آید
ببندد این ره حس راه غیب بگشاید
به پیش درکند ارواح را فرشته خواب
به شیوه گله بانی که گله را پاید
به لامکان به سوی مرغزار روحانی
چه شهرها و چه روضاتشان که بنماید
هزار صورت و شخص عجب ببیند روح
چو خواب نقش جهان را از او فروساید
هماره گویی جان خود مقیم آن جا بود
نه یاد این کند و نی ملالش افزاید
ز بار و رخت که این جا بر آن همی‌لرزید
دلش چنان برهد که غمیش نگزاید

مولانا molana

مطالعه بیشتر