
می تلخی که تلخیها بدو گردد همه شیرین
بت چینی که نگذارد که افتد بر رخ ما چین
می تلخی که تلخیها بدو گردد همه شیرین
بت چینی که نگذارد که افتد بر رخ ما چین
میش هر دم همیگوید که آب خضر را درکش
رخش هر لحظه میگوید که گلزار مخلد بین
زبان چرب او کرد درختانی پر از زیتون
لب شیرین او خواند به افسون سوره والتین
ایا من عشق خدیه یذیب الف حور العین
هواه کاشف البلوی کعسق او یاسین
شعاع وجهه یعلو علی شمس الضحی نورا
کمال ساده الوافی یفوق الطور فی المتکین
فکم من عاشق اردی مقال الحب زر غبا
و کم من میت احیا محیاه کیوم الدین
همیگوید مگو چیزی وگر نی هست تمییزی
که زنده کردمی هر دم هزاران مرده زین تلقین
سکوتی عند احرار غدا کشاف اسرار
وراء الحرف معلوم بیان النور فی التعیین
چو میگوید بگو حاجت دهد گوشی بدین امت
که او ناگفته دریابد چو گوش غیب گو آمین
سکتنا یا صبا نجد فبلغ انت ما تدری
و ترجم ما کتمناه لاهل الحی حتی حین
از زنگ لشکر آمد بر قلب لشکرش زن ای سرفراز مردی مردانه بر سرش زن چون آتش آر حمله کو هیزم است…
امروز من و باده و آن یار پری زاده احسنت زهی خرم شاباش زهی باده بازیم یکی عشقی در زیر گلیمی به…
عشق تو آورد قدح پر ز بلاها گفتم می مینخورم پیش تو شاها داد می معرفتش آن شکرستان مست شدم برد مرا…
ای بیتو حرام زندگانی خود بیتو کدام زندگانی بی روی خوش تو زنده بودن مرگ است به نام زندگانی پازهر توی و…
یا ساقی الراح خذ و امرلاء به طاسی فلست املک صبر نوبةالکاس و تابعالطاس مملوا بلا مهل فان صحوت فهذا نوبة الیاس…
بتی کو زهره و مه را همه شب شیوه آموزد دو چشم او به جادویی دو چشم چرخ بردوزد شما دلها نگه…
آنکه چون ابر خواند کف ترا کرد بیداد بر خردمندی او همیگرید و همیبخشد تو همیبخشی و همیخندی همچو یوسف گناه تو…
بار دگر از راه سوی چاه رسیدیم وز غربت اجسام بالله رسیدیم با اسب بدان شاه کسی چون نرسیدهست ما اسب بدادیم…