غزل شمارهٔ ۱۵۳۹ – مگردان روی خود ای دیده رویم

مولانا molana

مگردان روی خود ای دیده رویم
به من بنگر که تا از تو برویم
سبوی جسمم از چشمه‌ات پرآب است
مکن ای سنگ دل مشکن سبویم
تو جویایی و من جویانتر از تو
که داند تو چه جویی من چه جویم
همین دانم که از بوی گل تو
مثال گل قبا در خون بشویم
منم ضراب و عشقت چون ترازو
از این خاموش گویا چند گویم
زهی مشکل که تو خود سو نداری
و من در جستن تو سو به سویم
تو اندر هیچ کویی درنگنجی
و من اندر پی تو کو به کویم

مولانا molana

مطالعه بیشتر