
من به سوی باغ و گلشن می روم
تو نمیآیی میا من می روم
من به سوی باغ و گلشن می روم
تو نمیآیی میا من می روم
روز تاریک است بیرویش مرا
من برای شمع روشن می روم
جان مرا هشتهست و پیشین می رود
جان همیگوید که بیتن می روم
بوی سیب آمد مرا از باغ جان
مست گشتم سیب خوردن می روم
عیش باقی شد مرا آن جا که من
از برای عیش کردن می روم
من به هر بادی نگردم زانک من
در رهش چون کوه آهن می روم
من گریبان را دریدم از فراق
در پی او همچو دامن می روم
آتشم گرچه به صورت روغنم
و اندر آتش همچو روغن می روم
همچو کوهی می نمایم لیک من
ذره ذره سوی روزن می روم
چون چنگ شدم جانا آن چنگ تو دروا کن صد جان به عوض بستان وان شیوه تو با ما کن عیسی چو…
باز درآمد طبیب از در رنجور خویش دست عنایت نهاد بر سر مهجور خویش بار دگر آن حبیب رفت بر آن غریب…
ای خواجه نمیبینی این روز قیامت را ای خواجه نمیبینی این خوش قد و قامت را دیوار و در خانه شوریده و…
مکن راز مرا ای جان فسانه شنیدستی مجالس بالامانه شنیدستی که الدین النصیحه نصیحت چیست جستن از میانه شنیدستی که الفرقه عذاب…
ای پرده در پرده بنگر که چهها کردی دل بودی و جان بردی این جا چه رها کردی خورشید جهانی تو سلطان…
طبیبیم حکیمیم طبیبان قدیمیم شرابیم و کبابیم و سهیلیم و ادیمیم چو رنجور تن آید چو معجون نجاحیم چو بیمار دل آید…
دی سحری بر گذری گفت مرا یار شیفته و بیخبری چند از این کار چهره من رشک گل و دیده خود را…
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود دیده عقل مست تو چرخه…