
مطرب خوش نوای من عشق نواز همچنین
نغنغه دگر بزن پرده تازه برگزین
مطرب خوش نوای من عشق نواز همچنین
نغنغه دگر بزن پرده تازه برگزین
مطرب روح من توی کشتی نوح من توی
فتح و فتوح من توی یار قدیم و اولین
ای ز تو شاد جان من بیتو مباد جان من
دل به تو داد جان من با غم توست همنشین
تلخ بود غم بشر وین غم عشق چون شکر
این غم عشق را دگر بیش به چشم غم مبین
چون غم عشق ز اندرون یک نفسی رود برون
خانه چو گور می شود خانگیان همه حزین
سرمه ماست گرد تو راحت ماست درد تو
کیست حریف و مرد تو ای شه مردآفرین
تا که تو را شناختم همچو نمک گداختم
شکم و شک فنا شود چون برسد بر یقین
من شبم از سیه دلی تو مه خوب و مفضلی
ظلمت شب عدم شود در رخ ماه راه بین
عشق ز توست همچو جان عقل ز توست لوح خوان
کان و مکان قراضه جو بحر ز توست دانه چین
مست تو بوالفضول شد وز دو جهان ملول شد
عشق تو را رسول شد او است نکال هر زمین
در تبریز شمس دین دارد مطلعی دگر
نیست ز مشرق او مبین نیست به مغرب او دفین
گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند وین عالم بیاصل را چون ذرهها برهم زند عالم همه دریا شود…
ای عشق تو موزونتری یا باغ و سیبستان تو چرخی بزن ای ماه تو جان بخش مشتاقان تو تلخی ز تو شیرین…
زندگانی صدر عالی باد ایزدش پاسبان و کالی باد هر چه نسیهست مقبلان را عیش پیش او نقد وقت و حالی باد…
از دلم صورت آن خوب ختن مینرود چاشنی شکر او ز دهن مینرود بالله ار شور کنم هر نفسی عیب مکن گر…
من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشست همه رفتند و نشستند و دمی جان ننشست هر کی استاد به کاری بنشست…
ای یار قلندردل دلتنگ چرایی تو از جغد چه اندیشی چون جان همایی تو بخرام چنین نازان در حلقه جانبازان ای رفته…
عشق است دلاور و فدایی تنهارو و فرد و یک قبایی ای از شش و پنج مهره برده آورده تو نرد دلربایی…
نبشتهست خدا گِردِ چهره دلدار خطی که فاعتبروا منه یا اولیالابصار چو عشقْ مردمخوارست مردمی باید که خویش لقمه کند پیش عشقِ…