غزل شمارهٔ ۸۶۱ – لطفی نماند کان صنم خوش لقا نکرد

مولانا molana

لطفی نماند کان صنم خوش لقا نکرد
ما را چه جرم اگر کرمش با شما نکرد
تشنیع می‌زنی که جفا کرد آن نگار
خوبی که دید در دو جهان کو جفا نکرد
عشقش شکر بس است اگر او شکر نداد
حسنش همه وفاست اگر او وفا نکرد
بنمای خانه‌ای که از او نیست پرچراغ
بنمای صفه‌ای که رخش پرصفا نکرد
این چشم و آن چراغ دو نورند هر یکی
چون آن به هم رسید کسیشان جدا نکرد
چون روح در نظاره فنا گشت این بگفت
نظاره جمال خدا جز خدا نکرد
هر یک از این مثال بیانست و مغلطه است
حق جز ز رشک نام رخش والضحی نکرد
خورشیدروی مفخر تبریز شمس دین
بر فانیی نتافت که آن را بقا نکرد

مولانا molana

مطالعه بیشتر