
لا یغرنک سد هوس عن رایی
کم قصور هدمت من عوج الارآء
لا یغرنک سد هوس عن رایی
کم قصور هدمت من عوج الارآء
اشتهی انصح لکن لسانی قفلت
اننی انصح بالصمت علی الاخفاء
این همه ترس و نفاق و دودلی باری چیست
نه که در سایه و در دولت این مولایی؟!
بیم ازان میکندت، تا برود بیم از تو
یار ازان میگزدت، تا همه شکرخایی
شمس تبریز شمعیست که غایب گردد
شب چو شد روز چرا منتظر فردایی؟!
آن سفره بیار و در میان نه و آن کاسه به پیش عاشقان نه انبوه بریز نان که زشت است کآواز دهد…
توبه نکنم هرگز زین جرم که من دارم زان کس که کند توبه زین واقعه بیزارم مجنون ز غم لیلی چون توبه…
ذوق روی ترشش بین که ز صد قند گذشت گفت بس چند بود گفتمش از چند گذشت چون چنین است صنم پند…
ای عشق پرده در که تو در زیر چادری در حسن حوریی تو و در مهر مادری در حلقه اندرآ و ببین…
زان می که ز بوی او شوریده و سرمستم دریاب مرا ساقی والله که چنینستم ای ساقی مست من بنگر به شکست…
گر از شراب دوشین در سر خمار داری بگذار جام ما را با این چه کار داری ور تازهای نه دوشین بنشین…
چند خسپیم صبوح است صلا برخیزیم آب رحمت بستانیم و بر آتش ریزیم آن کمیت عربی را که فلک پیمای است وقت…
در میان عاشقان عاقل مبا خاصه اندر عشق این لعلین قبا دور بادا عاقلان از عاشقان دور بادا بوی گلخن از صبا…