
فقر را در خواب دیدم دوش من
گشتم از خوبی او بیهوش من
فقر را در خواب دیدم دوش من
گشتم از خوبی او بیهوش من
از جمال و از کمال لطف فقر
تا سحرگه بودهام مدهوش من
فقر را دیدم مثال کان لعل
تا ز رنگش گشتم اطلس پوش من
بس شنیدم های و هوی عاشقان
بس شنیدم بانگ نوشانوش من
حلقهای دیدم همه سرمست فقر
حلقه او دیدم اندر گوش من
بس بدیدم نقشها در نور فقر
بس بدیدم نقش جان در روش من
از میان جان ما صد جوش خاست
چون بدیدم بحر را در جوش من
صد هزاران نعره میزد آسمان
ای غلام همچنان چاووش من
آه در آن شمع منور چه بود کآتش زد در دل و دل را ربود ای زده اندر دل من آتشی سوختم…
مطرب و نوحه گر عاشق و شوریده خوش است نبود بسته بود رسته و روییده خوش است تف و بوی جگر سوخته…
ای جان جان جانها جانی و چیز دیگر وی کیمیای کانها کانی و چیز دیگر ای آفتاب باقی وی ساقی سواقی وی…
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حُسن! برون آ دمی ز ابر کآن…
ای پاک از آب و از گل پایی در این گلم نه بیدست و دل شدستم دستی بر این دلم نه من…
بیا بیا که نیابی چو ما دگر یاری چو ما به هر دو جهان خود کجاست دلداری بیا بیا و به هر…
کو همه لطف که در روی تو دیدم همه شب وآن حدیثِ چو شکر کز تو شنیدم همه شب گرچه از شمع…
چون درشوی در باغ دل مانند گل خوشبو شوی چون برپری سوی فلک همچون ملک مهرو شوی گر همچو روغن سوزدت خود…