
همه از نرگس مخمور تو خمار شدند
دست و پاشان تو شکستی چو نه پا ماند و نه دست
پر گشادند و همه جعفر طیار شدند
اهل دینار کجا امت دیدار کجا
گرچه دینار بشد لایق دیدار شدند
میخرامد آفتاب خوبرویان ره کنید رویها را از جمال خوب او چون مه کنید مردگان کهنه را رویش دو صد جان میدهد…
حکم البین بموتی و عمد رضی الصد بحینی و قصد فتح الدهر عیون حسد فر آنی بفناکم و حسد یهرق العشق دماء…
ای کار من از تو زر ای سیمبر مستان هم سیم به یادم ده هم سیم و زرم بستان در عین زمستانی…
تو ز هر ذره وجودت بشنو ناله و زاری تو یکی شهر بزرگی نه یکی بلکه هزاری همه اجزات خموشند ز تو…
ای ز رویت تافته در هر زمانی نور نو وی ز نورت نقش بسته هر زمانی حور نو کژ نشین و راست…
باده بده باد مده وز خودمان یاد مده روز نشاط است و طرب برمنشین داد مده آمدهام مست لقا کشته شمشیر فنا…
صلا رندان دگرباره که آن شاه قمار آمد اگر تلبیس نو دارد همانست او که پار آمد ز رندان کیست این کاره…
پروانه شد در آتش گفتا که همچنین کن میسوخت و پر همیزد بر جا که همچنین کن شمع و فتیله بسته با…