
عجب دلی که به عشق بت است پیوسته
عجبتر این که بتش پیش او است بنشسته
عجب دلی که به عشق بت است پیوسته
عجبتر این که بتش پیش او است بنشسته
بمال چشم دلا بهترک از این بنگر
مدو به هر طرف ای دل تو نیز آهسته
دو کف به سوی دعا سوی بحر میرانی
نه گوهر تو به جیب تو است پیوسته
خنک کسی که ورا دست گرد جیب بود
که او لطیف و سبک روح گشت و برجسته
اگر چه هر طرفی بازگشت در طلبش
از آن طلب چو به خود وانگشت شد خسته
میان گلبن دل جان بخسته از خاری
ببین دلا تو ز خاری هزار گلدسته
میان دل چو برآید غبار و طبل و علم
هزار سنجق هستی ببین تو بشکسته
بیا به شهر عدم درنگر در آن مستان
ببین ز خویش و هزاران چو خویش وارسته
نهاده هر دو قدم شاد در سرای بقا
و زین بساط فنا هر دو دست خود شسته
سماع از بهر جانِ بیقرارست سبک بَرجَه چه جای انتظارست؟! مشین این جا تو با اندیشه خویش اگر مردی برو آن جا…
در دو چَشمِ مَن نِشین اِی آن که از مَن مَنتری تا قمر را وانمایم کز قمر روشنتری اندرآ در باغ تا…
سلبالعشق فادی، حصلالیوم مرادی بزن ای مطرب عارف، که زهی دولت و شادی اذنالعشق تعالوا، لتذوقوا و تنالوا هله ای مژده شیرین،…
مینروم هیچ از این خانه من در تک این خانه گرفتم وطن خانه یار من و دارالقرار کفر بود نیت بیرون شدن…
آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست نابوده به که بودن او غیر عار نیست در عشق باش مست که عشقست…
ما گوش شماییم شما تن زده تا کی ما مست و خراباتی و بیخود شده تا کی ما سوخته حالان و شما…
من اگر پرغم اگر شادانم عاشق دولت آن سلطانم تا که خاک قدمش تاج من است اگرم تاج دهی نستانم تا لب…
ای دل به کجایی تو آگاه هیی یا نه از سر تو برون کن هی سودای گدایانه در بزم چنان شاهی در…