
عاقبت ای جان فزا نشکیفتم
خشم رفتم بیشما نشکیفتم
عاقبت ای جان فزا نشکیفتم
خشم رفتم بیشما نشکیفتم
در جدایی خواستم تا خو کنم
راستی گویم جدا نشکیفتم
کی شکیبد خود کهی از کهربا
کاهم و از کهربا نشکیفتم
هر جفاکش طالب روز وفاست
من جفاکش از وفا نشکیفتم
نرم نرمک گویدم بازآمدی
گویمش ای جان ما نشکیفتم
ای دل و ای جان و چشم روشنم
بیپناه توتیا نشکیفتم
بر سرم می زد که دیدی تو سزا
ناسزایم ناسزا نشکیفتم
آزمودم مردگی و زندگی
در فنا و در بقا نشکیفتم
مطربا این پرده گو بهر خدا
ای خدا و ای خدا نشکیفتم
هان ای جمال دلبر ای شاد وقت تو ما با تو بس خوشیم که خوش باد وقت تو نیکو است حال ما…
بانگ زدم من که «دل مست کجا میرود؟» گفت «شهنشه خموش! جانب ما میرود» گفتم تو با منی دم ز درون میزنی…
آوخ آوخ چو من وفاداری در تمنای چون تو خونخواری آوخ آوخ طبیب خونریزی بر سر زار زار بیماری آن جفاها که…
من چو موسی در زمان آتش شوق و لقا سوی کوه طور رفتم حبذا لی حبذا دیدم آن جا پادشاهی خسروی جان…
وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد مرده آن تن که بدو مژده جانی نرسد سیه آن روز که بینور…
ای آنک پیش حسنت حوری قدم دو آید در خانه خیالت شاید که غم درآید ای آنک هر وجودی ز آغاز از…
سحرگه گفتم آن مه را که ای من جسم و تو جانی بدین حالم که میبینی وزان نالم که میدانی ورای کفر…
باز ترش شدی مگر یار دگر گزیدهای دست جفا گشادهای پای وفا کشیدهای دوش ز درد دل مها تا به سحر نخفتهام…