
از دو سه ماده ابله طرار
شکلک زاهدان ولی ز درون
لیس فی الدار سیدی دیار
به دو پول سیاه بتوان یافت
زین چنین خربطان دو سه خروار
ای محو عشق گشته جانی و چیز دیگر ای آنک آن تو داری آنی و چیز دیگر اسرار آسمان را و احوال…
جستهاند دیوانگان از سلسله ز آنک برزد بوی جان از سلسله نعرهها از عاشقان برخاسته الامان و الامان از سلسله جان مشتاقان…
زهره عشق هر سحر بر در ما چه میکند دشمن جان صد قمر بر در ما چه میکند هر که بدید از…
به میان دل خیال مه دلگشا درآمد چو نه راه بود و نی در عجب از کجا درآمد بت و بت پرست…
هر چند که بلبلان گزینند مرغان دگر خمش نشینند خود گیر که خرمنی ندارند نه از خرمن فقر دانه چینند از حلقه…
چونی و چه باشد چون تا قدر تو را داند جز پادشه بیچون قدر تو کجا داند عالم ز تو پرنورست ای…
صبر با عشق بس نمیآید عقل فریادرس نمیآید بیخودی خوش ولایتیست ولی زیر فرمان کس نمیآید کاروان حیات میگذرد هیچ بانگ جرس…
جان پیش تو هر ساعت میریزد و میروید از بهر یکی جان کس چون با تو سخن گوید هر جا که نهی…