غزل شمارهٔ ۲۹۱۱ – طبع چیزی نو به نو خواهد همی

چو درد گیرد دندان تو عدو گردد زبان تو به طبیبی بگرد او گردد یکی کدو ز کدوها اگر شکست آرد شکسته…

الام طماعیة العاذل ولا رأی فی‌الحب للعاقل برادر، مرا در چنین بی‌دلی ملامت رها کن، اگر عاقلی یراد من‌الطبع نسیانکم و یا…

حلقه دل زدم شبی در هوس سلام دل بانگ رسید کیست آن گفتم من غلام دل شعله نور آن قمر می‌زد از…

دگربار دگربار ز زنجیر بجستم از این بند و از این دام زبون گیر بجستم فلک پیر دوتایی پر از سحر و…

حالت ده و حیرت ده ای مبدع بی‌حالت لیلی کن و مجنون کن ای صانع بی‌آلت صد حاجت گوناگون در لیلی و…

ای سرده صد سودا دستار چنین می کن خوب است همین شیوه ای دوست همین می کن فرمانده خوبانی ابرو چو بجنبانی…

چه نشستی دور چون بیگانگان اندرآ در حلقه دیوانگان شرم چه بود عاشقی و آن گاه شرم جان چه باشد این هوس…

دلا تا نازکی و نازنینی برو که نازنینان را نبینی در این رنگی دلا تا تو بلنگی نیابی در چنان تا تو…