
صد بار مردم ای جان وین را بیازمودم
چون بوی تو بیامد دیدم که زنده بودم
صد بار مردم ای جان وین را بیازمودم
چون بوی تو بیامد دیدم که زنده بودم
صد بار جان بدادم وز پای درفتادم
بار دگر بزادم چون بانگ تو شنودم
تا روی تو بدیدم از خویش نابدیدم
ای ساخته چو عیدم وی سوخته چو عودم
دامی است در ضمیرم تا باز عشق گیرم
آن باز بازگونه چون مرغ درربودم
ای شعلههای گردان در سینههای مردان
گردان به گرد ماهت چون گنبد کبودم
آن ساعت خجسته تو عهدها ببسته
من توبهها شکسته بودم چنانک بودم
عقلم ببرد از ره کز من رسی تو در شه
چون سوی عقل رفتم عقلم نداشت سودم
مها یک دم رعیت شو مرا شه دان و سالاری اگر مه را جفا گویم بجنبان سر بگو آری مرا بر تخت…
چرا شاید چو ما شه زادگانیم که جز صورت ز یک دیگر ندانیم چو مرغ خانه تا کی دانه چینیم چه شد…
مرغان که کنون از قفس خویش جدایید رخ باز نمایید و بگویید کجایید کشتی شما ماند بر این آب شکسته ماهی صفتان…
ای تو ترش کرده رو تا که بترسانیم بسته شکرخنده را تا که بگریانیم ترش نگردم از آنک از تو همه شکرم…
کنون که در چمن آمد گُل از عَدَم به وجود بنفشه در قدمِ او نهاد سر به سجود بنوش جامِ صبوحی به…
سوی بیماران خود شد شاه مه رویان من گفت ای رخهای زرد و زعفرانستان من زعفرانستان خود را آب خواهم داد آب…
عطارد مشتری باید، متاع آسمانی را مهی مریخچشم ارزد، چراغ آن جهانی را چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان ببیند…
جانم به فدا بادا آن را که نمیگویم آن روز سیه بادا کو را بنمیجویم یک باره شوم رسوا در شهر اگر…