
شمس دین بر یوسفان و نازنینان نازنین
بر سر جمله شهان و سرفرازان نازنین
شمس دین بر یوسفان و نازنینان نازنین
بر سر جمله شهان و سرفرازان نازنین
بر سران و سروران صد سر زیاده جاه او
در میان واصلان لطف رحمان نازنین
او به اوصاف الهی گشته موصوف کمال
بر سریر و بر سران تخت سلطان نازنین
بزم را از وی جمال و رزم را از وی جلال
هم به بزم و هم به رزم لطف کیهان نازنین
پیش او بنهاد مفتاح خزاینهای خاص
کرده از عشق و محبتهاش یزدان نازنین
در میان صد هزاران ماه او تابان چو خور
وصف او اندر میان وصف شاهان نازنین
آنک خاک پاش شد او بر سران شد سرفراز
مست او اندر میان جمله مستان نازنین
اندر آن موجی که خاصان بر حذر باشند از آن
اندر آن موج خطر او خفته استان نازنین
چنان کاین دل از آن دلدار مستست ز خوف صاف ما آن یار مستست خمارش نشکنم الا به خونم از این شادی…
رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا زنده و مرده وطنم نیست به جز فضل خدا رستم از این…
برو ای عشق که تا شحنه خوبان شدهای توبه و توبه کنان را همه گردن زدهای کی شود با تو معول که…
بگو ای تازه رو، کم کن ملولی که تو رو تازه از اصل اصولی خیالی گول گیری گر بیاید چنین داند که…
پیام کرد مرا بامداد بحر عسل که موج موج عسل بین به چشم خلق غزل به روزه دار نیاید ز آب جز…
ای ز هجرانت زمین و آسمان بگریسته دل میان خون نشسته عقل و جان بگریسته چون به عالم نیست یک کس مر…
چراغ عالم افروزم نمیتابد چنین روشن عجب این عیب از چشم است یا از نو یا روزن مگر گم شد سر رشته…
برخیز و صبوح را برانگیز جان بخش زمانه را و مستیز آمیخته باش با حریفان با آب شراب را میامیز یاد تو…