
سگ ما چون سگ دیگر نباشد
شنو از مصطفی کو گفت دیوم
مسلمان شد دگر کافر نباشد
سگ اصحاب کهف و نفس پاکان
اگر بر در بود بر در نباشد
سگ اصحاب را خوی سگی نیست
گر این سر سگ نمود آن سر نباشد
که موسی را درخت آن شب چو اختر
نمود آذر ولیک آذر نباشد
تو را پندی دهم ای طالب دین یکی پندی دلاویزی خوش آیین مشین غافل به پهلوی حریصان که جان گرگین شود از…
کجایی ساقیا درده مدامم که من از جان غلامت را غلامم می اندرده تهی دستم چه داری که از خون جگر پر…
هر چند شیر بیشه و خورشیدطلعتی بر گرد حوض گردی و در حوض درفتی اسپت بیاورند که چالاک فارسی شربت بیاورند که…
همه خوردند و برفتند و بماندم من و تو چو مرا یافتهای صحبت هر خام مجو همه سرسبزی جان تو ز اقبال…
ما آب دریم ما چه دانیم چه شور و شریم ما چه دانیم هر دم ز شراب بینشانی خود مستتریم ما چه…
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما افتاده در غرقابهای تا خود که داند آشنا گر سیلِ عالم پر شود، هر…
در این خانه کژی ای دل گهی راست برون رو هی که خانه خانه ماست چو بادی تو گهی گرم و گهی…
در گذر آمد خیالش گفت جان این است او پادشاه شهرهای لامکان این است او صد هزار انگشتها اندر اشارت دیده شد…