
سلبالعشق فادی، حصلالیوم مرادی
بزن ای مطرب عارف، که زهی دولت و شادی
سلبالعشق فادی، حصلالیوم مرادی
بزن ای مطرب عارف، که زهی دولت و شادی
اذنالعشق تعالوا، لتذوقوا و تنالوا
هله ای مژده شیرین، چه نسیمی و چه بادی!
کتبالروح سراحی الکاس صیاحی
ز تو اندر دورانم، که ره دور گشادی
لخلیلی دورانی، لحبیبی سیرانی
چو جهت نیست خدا را، چه روم سوی بوادی؟!
نه که بر کعبهٔ اعظم دورانست و طوافی؟
دورانی و طوافی لک، یا اهل ودادی
فتحالعشق رواقا فاجیبوه سباقا
هله در گلشن جان رو، چو مریدی و مرادی
لتری فیه خمورا، و نشاطا و سرورا
که چنان عیش ندیدی تو از آن روز که زادی
انا قصرت کلامی، فتفضل بتمامی
بگشا شرح محبت هله بر رغم اعادی
ما صحبت همدگر گزینیم بر دامن همدگر نشینیم یاران همه پیشتر نشینید تا چهره همدگر ببینیم ما را ز درون موافقتهاست تا…
آه چه دیوانه شدم در طلب سلسلهای در خم گردون فکنم هر نفسی غلغلهای زیر قدم میسپرم هر سحری بادیهای خون جگر…
آمد ترش رویی دگر یا زمهریر است او مگر برریز جامی بر سرش ای ساقی همچون شکر یا می دهش از بلبله…
ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او معشوق را جویان شود…
چه شکر داد عجب یوسف خوبی به لبان که شد ادریسش قیماز و سلیمان به لبان به شکرخانه او رفته به سر…
قند بگشا ای صنم تا عیش را شیرین کند هین که آمد دود غم تا خلق را غمگین کند ای تو رنگ…
رو آن ربابی را بگو مستان سلامت میکنند وان مرغ آبی را بگو مستان سلامت میکنند وان میر ساقی را بگو مستان…
نه آتشهای ما را ترجمانی نه اسرار دل ما را زبانی نه محرم درد ما را هیچ آهی نه همدم آه ما…