
به مثال ساقیان او به سبو و ساغر آمد
نه سبوی او بدیدم نه ز ساغرش چشیدم
که هزار موج باده به دماغ من برآمد
بگشاد این دماغم پر و بال بینهایت
که به آفتاب ماند که به ماه و اختر آمد
به مبارکی و شادی چو جمال او بدیدم
ز جمال او دو دیده ز دو کون برتر آمد
به خدایی که در ازل بودهست حی و دانا و قادر و قیوم نور او شمعهای عشق فروخت تا بشد صد هزار…
هنگام صبوح آمد ای مرغ سحرخوانش با زهره درآ گویان در حلقه مستانش هر جان که بود محرم بیدار کنش آن دم…
ای مستِ ماهِ رویِ تو استاره و گردون، خوش رویت خوش و مویت خوش و آن دیگرت بیرون، خوش هرگز ندیدهست آسمان…
ای کهربای عشقت دل را به خود کشیده دل رفته ما پی دل چون بیدلان دویده دزدیده دل ز حسنت از عشق…
هر چند بیگه آیی بیگاه خیز مایی ای خواجه خانه بازآ بیگاه شد کجایی برگ قفس نداری جز ما هوس نداری یکتا…
آمد شهر صیام سنجق سلطان رسید دست بدار از طعام مایده جان رسید جان ز قطیعت برست دست طبیعت ببست قلب ضلالت…
ای بود تو از کی نی وی ملک تو تا کی نی عشق تو و جان من جز آتش و جز نی…
اگر نه عشق شمس الدین بُدی در روز و شب ما را فراغتها کجا بودی ز دام و از سبب ما را…