
ساقی جان فزای من بهر خدا ز کوثری
در سر مست من فکن جام شراب احمری
ساقی جان فزای من بهر خدا ز کوثری
در سر مست من فکن جام شراب احمری
بحر کرم توی مرا از کف خود بده نوا
باغ ارم توی مها بر بر من بزن بری
ای به زمین ز آسمان آمده چون فرشتهای
وی ز خطاب اشربوا مغز مرا پیمبری
بزم درآ و می بده رسم بهار نو بنه
ای رخ تو چو گلشنی وی قد تو صنوبری
گرچه به بتکده دلم هر نفسی است صورتی
نیست و نباشد و نبد چون رخ تو مصوری
می چو دود بر این سرم بسکلد از تو لنگرم
چهره زرد چون زرم سرخ شود چو آذری
بحر کرم چه کم شود گر بخورند جرعهای
فضل خدا چه کم شود گر برسد به کافری
این دل بیقرار را از قدحی قرار ده
وین صدف وجود را بخش صفای گوهری
یا برهان ز فکرتم یا برسان به فطرتم
یا بتراش نردبان باز کن از فلک دری
هله صیاد نگویی که چه دام است و چه دانه که چو سیمرغ ببیند بجهد مست ز لانه بجز از دست فلانی…
ورا خواهم دگر یاری نخواهم چو گل را یافتم خاری نخواهم تو را گر غیر او یار دگر هست برو آن جا…
نو به نو هر روز باری می کشم وین بلا از بهر کاری می کشم زحمت سرما و برف ماه دی بر…
چو درد گیرد دندان تو عدو گردد زبان تو به طبیبی بگرد او گردد یکی کدو ز کدوها اگر شکست آرد شکسته…
یا ساقیةالمدام هاتی وامحوا بمدامة صفاتی من عین مدامة رحیق لا تمزجها منالفرات اشبع طربا و رو عیشا لا تخش ملامةالوشاة لا…
مده به دست فراقت دل مرا که نشاید مکش تو کشته خود را مکن بتا که نشاید مرا به لطف گزیدی چرا…
جان من جان تو جانت جان من هیچ دیدستی دو جان در یک بدن ای تن ار بیاو به صد جان زندهای…
صد بار مردم ای جان وین را بیازمودم چون بوی تو بیامد دیدم که زنده بودم صد بار جان بدادم وز پای…