
ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی
لایق خرکمان من نیست در این جهان زهی
ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی
لایق خرکمان من نیست در این جهان زهی
بحر کمینه شربتم کوه کمینه لقمهام
من چه نهنگم ای خدا بازگشا مرا رهی
تشنهتر از اجل منم دوزخ وار میتنم
هیچ رسد عجب مرا لقمه زفت فربهی
نیست نزار عشق را جز که وصال داروی
نیست دهان عشق را جز کف تو علف دهی
عقل به دام تو رسد هم سر و ریش گم کند
گرچه بود گران سری گرچه بود سبک جهی
صدق نهنده هم توی در دل هر موحدی
نقش کننده هم توی در دل هر مشبهی
نوح ز اوج موج تو گشته حریف تختهای
روح ز بوی کوی تو مست و خراب و والهی
خامش باش و بازرو جانب قصر خامشان
باز به شهر عشق رو ای تو فکنده در دهی
ای آنک امام عشقی تکبیر کن که مستی دو دست را برافشان بیزار شو ز هستی موقوف وقت بودی تعجیل مینمودی وقت…
شاه ما باری برای کاهلان گنج میبخشد به هر دم رایگان الصلا یاران به سوی تخت شاه گنج بیرنج است و سود…
سنگ مزن بر طرف کارگه شیشهگری زخم مزن بر جگر خستهٔ خستهجگری بر دل من زن همه را ز آنک دریغ است و…
هر روز بامداد سلام علیکما آن جا که شه نشیند و آن وقت مرتضا دل ایستاد پیشش بسته دو دست خویش تا…
هم آگه و هم ناگه مهمان من آمد او دل گفت که کی آمد جان گفت مه مه رو او آمد در…
پرسید کسی که ره کدامست گفتم کاین راه ترک کامست ای عاشق شاه دان که راهت در جست رضای آن همامست چون…
ناله بلبل بهار کنیم تا بدان بلبلان شکار کنیم کار او ناز و کار ما لابه است گر ننالیم پس چه کار…
می شناسد پرده جان آن صنم چون نداند پرده را صاحب حرم چون ز پرده قصد عقل ما کند تو فسون بر…