
رو سر بِنِه به بالین، تنها مرا رها کن
تَرکِ منِ خرابِ شبگردِ مبتلا کن
رو سر بِنِه به بالین، تنها مرا رها کن
تَرکِ منِ خرابِ شبگردِ مبتلا کن
ماییم و موجِ سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین رَهِ سلامت، تَرکِ رَهِ بلا کن
ماییم و آبِ دیده، در کنجِ غمِ خزیده
بر آبِ دیدهٔ ما، صد جای آسیا کن
خیرهکُشیست ما را، دارد دلی چو خارا
بُکْشد، کَسَش نگوید: «تدبیرِ خونبها کن»
بر شاهِ خوبرویان، واجب وفا نباشد
ای زردرویِ عاشق، تو صبر کن وفا کن
دردیست غیرِ مردن، آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم، کاین درد را دوا کن
در خوابِ دوش پیری، در کویِ عشق دیدم
با دست اشارتم کرد، که عَزم سویِ ما کن
گر اژدهاست بر رَه، عشقیست چون زمرّد
از برقِ این زمرّد هین دفعِ اژدها کن
بس کن که بیخودم من، ور تو هنرفزایی
تاریخ بوعلی گو، تنبیهِ بوالعَلا کن
بیا ای غم که تو بس باوفایی که ابر قطرههای اشکهایی زنی درویش آمد سوی عباس که تعلیمم بده نوعی گدایی در…
راز تو فاش می کنم صبر نماند بیش از این بیش فلک نمیکشد درد مرا و نی زمین این دل من چه…
سپاس آن عدمی را که هستِ ما بربود ز عشقِ آن عدم آمد جهانِ جان به وجود به هر کجا عدم آید…
من پیش از این میخواستم گفتار خود را مشتری و اکنون همیخواهم ز تو کز گفت خویشم واخری بتها تراشیدم بسی بهر…
ای تو امان هر بلا ما همه در امان تو جان همه خوش است در سایه لطف جان تو شاه همه جهان…
باده ده ای ساقی جان باده بیدرد و دغل کار ندارم جز از این گر بزیم تا به اجل هات حبیبی سکرا…
بیچاره کسی که می ندارد غوره به سلف همیفشارد بیچاره زمین که شوره باشد وین ابر کرم بر او نبارد باری دل…
مطرب عشق ابدم زخمه عشرت بزنم ریش طرب شانه کنم سبلت غم را بکنم تا همه جان ناز شود چونک طرب ساز…