
دیدی که چه کرد آن یگانه
برساخت پریر یک بهانه
دیدی که چه کرد آن یگانه
برساخت پریر یک بهانه
ما را و تو را کجا فرستاد
او ماند و دو سه پری خانه
ما را بفریفت ما چه باشیم
با آن حرکات ساحرانه
آن سلسله کو به دست دارد
بربندد گردن زمانه
از سنگ برون کشید مکری
شاباش زهی شکر فسانه
بست او گرهی میان ابرو
گم گشت خرد از این میانه
بر درگه او است دل چو مسمار
بردوخته خویش بر ستانه
بر مرکب مملکت سوار او است
در دست وی است تازیانه
گر او کمر کهی بگیرد
که را چو کهی کند کشانه
خود آن که قاف همچو سیمرغ
کردهست به کویش آشیانه
از شرم عقیق درفشانش
درها بگداخت دانه دانه
بادی که ز عشق او است در تن
ساکن نشود به رازیانه
عشاق مذکرند وین خلق
درماندهاند در مثانه
ساقی درده قدح که ماییم
مخمور ز باده شبانه
آبی برزن که آتش دل
بر چرخ همیزند زبانه
در دست همیشه مصحفم بود
وز عشق گرفتهام چغانه
اندر دهنی که بود تسبیح
شعر است و دوبیتی و ترانه
بس صومعهها که سیل بربود
چه سیل که بحر بیکرانه
هشیار ز من فسانه ناید
مانند رباب بیکمانه
مستم کن و برپران چو تیرم
بشنو قصص بنی کنانه
چون مست بود ز باده حق
شهباز شود کمین سمانه
بیخویش گذر کند ز دیوار
بر روی هوا شود روانه
باخویش ز حق شوند و بیخویش
میها بکشند عاشقانه
دیدم که لبش شراب نوشد
کی دید ز لب می مغانه
و آن گاه چه می،می خدایی
نه از خنب فلان و یا فلانه
ماهی ز کنار چرخ درتافت
گم گشت دلم از این میانه
این طرفه که شخص بیدل و جان
چون چنگ همیکند فغانه
مشنو غم عشق را ز هشیار
کو سردلب است و سردچانه
هرگز دیدی تو یا کسی دید
یخدان ز آتش دهد نشانه
دم درکش و فضل و فن رها کن
با باز چه فن زند سمانه
ای بر سر هر سنگی از لعل لبت نوری وز شورش زلف تو در هر طرفی سوری در حسن بهشت تو در…
زهی سرگشته در عالم سر و سامان که من دارم زهی در راه عشق تو دل بریان که من دارم وگر در…
ای دلبر بیدلان صوفی حاشا که ز جان بیوقوفی از هجر دوتا چو لام گشتیم دلتنگ ز غم چو کاف کوفی آن…
هله زیرک هله زیرک هله زیرک هله زوتر هله کز جنبش ساقی بدود باده به سر بر بدود روح پیاده سر گنجینه…
پیش چنین ماهرو گیج شدن واجبست عشرت پروانه را شمع و لگن واجبست هست ز چنگ غمش گوش مرا کشمکش هر دمم…
می شناسد پرده جان آن صنم چون نداند پرده را صاحب حرم چون ز پرده قصد عقل ما کند تو فسون بر…
ساقیا هستند خلقان از می ما دور دور زان جمال و زان کمال و فر و سیما دور دور گرچه پیر کهنهای…
من از این خانه به در می نروم من از این شهر سفر می نروم منم و این صنم و باقی عمر…