غزل شمارهٔ ۱۶۷۵ – دوش عشق شمس دین می باختیم

مولانا molana

دوش عشق شمس دین می باختیم

سوی رفعت روح می افراختیم

در فراق روی آن معشوق جان

ماحضر با عشق او می ساختیم

در نثار عشق جان افزای او

قالب از جان هر زمان پرداختیم

عشق او صد جان دیگر می بداد

ما در این داد و ستد پرداختیم

همچو چنگ از حال خود خالی شدیم

پرده عشاق را بنواختیم

اندر آن پرده بده یک پردگی

کز شعاعش پرده‌ها بشناختیم

هر زمان خود را به سوی پرده‌ای

حیله حیله پیشتر انداختیم

برج برج و پرده پرده بعد از آن

همچو ماه چارده می تاختیم

رو نمود از سوی تبریز آفتاب

تا دل از رخت طبیعت آختیم