
دو چیز نخواهد بد در هر دو جهان می دان
از عاشق حق توبه وز باد هوا انبان
دو چیز نخواهد بد در هر دو جهان می دان
از عاشق حق توبه وز باد هوا انبان
گر توبه شود دریا یک قطره نیابم من
ور خاک درآیم من آن خاک شود سوزان
در خاک تنم بنگر کز جان هواپیشه
هر ذره در این سودا گشتهست چو دل گردان
خاصیت من این است هر جا که روم اینم
چه دوزد پالان گر هر جا که رود پالان
گویند که هر کی هست در گور اسیر آید
در حقه تنگ آن مشک نگذارد مشک افشان
در سینه تاریکت دل را چه بود شادی
زندان نبود سینه میدان بود آن میدان
اندر رحم مادر چون طفل طرب یابد
آن خون به از این باده وان جا به از این بستان
گر شرح کنم این را ترسم که مقلد را
آید به خیال اندر اندیشه سرگردان
در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید دانی که کیست زنده آن کو ز عشق زاید گرمی شیر غران تیزی تیغ…
ای زده مطرب غمت در دل ما ترانهای در سر و در دماغ جان جسته ز تو فسانهای چونک خیال خوش دمت…
درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما بی سر و سامانی عشقش بود سامان ما آن خیال جان فزای بخت ساز بینظیر…
صبح آمد و صحیفه مصقول برکشید وز آسمان سپیدهٔ کافور بردمید صوفیِ چرخ خرقه و شال کبود خویش تا جایگاه ناف به عمدا…
ایا دلی چو صبا ذوق صبحها دیده ز دیده مست شدی یا ز ذوق نادیده گهی به بحر تحیر گهی به دامن…
در میان عاشقان عاقل مبا خاصه در عشق چنین شیرین لقا دور بادا عاقلان از عاشقان دور بادا بوی گلخن از صبا…
هین دف بزن هین کف بزن کاقبال خواهی یافتن مردانه باش و غم مخور ای غمگسار مرد و زن قوت بده قوت…
زهره عشق هر سحر بر در ما چه میکند دشمن جان صد قمر بر در ما چه میکند هر که بدید از…