
درهم شکن چو شیشه خود را، چو مست جامی
بد نام عشق جان شو، اینست نیکنامی
درهم شکن چو شیشه خود را، چو مست جامی
بد نام عشق جان شو، اینست نیکنامی
پرذوق، چون صراحی بنشین، اگر نشینی
کن کالقدح مذیقا للقوم فیالقیام
عقل تو پایبندی، عشق تو سربلندی
العقل فیالملام والعشق فیالمدام
الدیک فی صیاح، واللیل فی انهزام
والصبح قد تبدی فی مهجةالضلام
معشوق غیر ما، نی، جز که خون ما، نی
هم جان کند رئیسی، هم جان کند غلامی
دل را کباب کردی، خون را شراب کردی
یا من فداک روحی یا سیدالانام
ز اندیشه شو پیاده، تا بر خوری ز باده
من راوق قدیم، مستکملالقوام
مستفعلن فعولن، آتش مکن مجوشان
زیرا کمال آمد، دیگر نماند خامی
میگو تو هرچه خواهی، فرمانروا و شاهی
سلمت یا عزیزی، یا صاحبالسلام
باده چو با خیزان، چون پشه غمگریزان
لا تعذلوا السکارا افدیکم کرامی
تبریز شاد بادا، ز اشراق شمس دینم
فالشمس حیث تجری للمشرقین حامی
الا ای جان جان جان چو میبینی چه میپرسی الا ای کان کان کان چو با مایی چه میترسی ز لا و…
نگفتمت مرو آن جا که مبتلات کنند که سخت دست درازند بسته پات کنند نگفتمت که بدان سوی دام در دامست چو…
مجلس خوش کن از آن دو پاره چوب عود را درسوز و بربط را بکوب این ننالد تا نکوبی بر رگش وان…
خبر واده کز این دنیای فانی به تلخی میروی یا شادمانی عجب یارا ز اصحاب شمالی عجب ز اصحاب ایمان و امانی…
ایا مربی جان از صداع جان چونی ایا ببرده دل از جمله دلبران چونی ز زحمت شب ما و ز نالههای صبوح…
کاری ندارد این جهان تا چند گل کاری کنم حاجت ندارد یار من تا که منش یاری کنم من خاک تیره نیستم…
اتاک عید وصال فلا تذق حزنا و نلت خیر ریاض فنعم ما سکنا و زال عنک فراق امر من صبر و محنه…
دل چو دانه ، ما مثال آسیا آسیا کی داند این گردش چرا تن چو سنگ و آب او اندیشهها سنگ گوید…