
در وصالت چه را بیاموزم
در فراقت چه را بیاموزم
در وصالت چه را بیاموزم
در فراقت چه را بیاموزم
یا تو با درد من بیامیزی
یا من از تو دوا بیاموزم
میگریزی ز من که نادانم
یا بیامیز یا بیاموزم
پیش از این ناز و خشم میکردم
تا من از تو جدا بیاموزم
چون خدا با تو است در شب و روز
بعد از این از خدا بیاموزم
در فراقت سزای خود دیدم
چون بدیدم سزا بیاموزم
خاک پای تو را به دست آرم
تا از او کیمیا بیاموزم
آفتاب تو را شوم ذرّه
معنیوالضحی بیاموزم
کهربای تو را شوم کاهی
جذبهٔ کهربا بیاموزم
از دو عالم دو دیده بردوزم
این من از مصطفی بیاموزم
سِرّ مازاغ و ماطغی را من
جز از او از کجا بیاموزم
در هوایش طواف سازم تا
چون فلک در هوا بیاموزم
بند هستی فروگشادم تا
همچو مه بیقبا بیاموزم
همچو ماهی زره ز خود سازم
تا به بحر آشنا بیاموزم
همچو دل خون خورم که تا چون دل
سیر بیدست و پا بیاموزم
در وفا نیست کس تمام استاد
پس وفا از وفا بیاموزم
ختمش این شد که خوش لقای منی
از تو خوش خوش لقا بیاموزم
هذا رشاد الکافرین هذا جزاء الصابرین هذا معاد الغابرین نعم الرجا نعم المعین صد آفتاب از تو خجل او خوشه چین تو…
بقا اندر بقا باشد طریق کم زنان ای دل یقین اندر یقین آمد قلندر بیگمان ای دل به هر لحظه ز تدبیری…
ز اول بامداد سر مستی ورنه دستار کژ چرا بستی؟! به خدا دوش تا سحر همه شب باده بیصرفه، صرف خوردستی در…
از سوی دل لشکر جان آمدند لشکر پیدا و نهان آمدند جامه صبر من از آن چاک شد کز ره جان جامه…
اگر آتش است یارت تو برو در او همیسوز به شب فراق سوزان تو چو شمع باش تا روز تو مخالفت همیکش…
عید بر عاشقان مبارک باد عاشقان عیدتان مبارک باد عید ار بوی جان ما دارد در جهان همچو جان مبارک باد بر…
من که ستیزه روترم در طلب لقای تو بدهم جان بیوفا از جهت وفای تو در دل من نهادهای آنچ دلم گشادهای…
تشنهٔ خویش کن مده آبم عاشق خویش کن ببر خوابم تا شب و روز در نماز آیم ای خیال خوش تو محرابم…