
در لطف اگر بروی شاه همه چمنی
در قهر اگر بروی که را ز بن بکنی
در لطف اگر بروی شاه همه چمنی
در قهر اگر بروی که را ز بن بکنی
دانی که بر گل تو بلبل چه ناله کند
املی الهوی اسقا یوم النوی بدنی
عقل از تو تازه بود جان از تو زنده بود
تو عقل عقل منی تو جان جان منی
من مست نعمت تو دانم ز رحمت تو
کز من به هر گنهی دل را تو برنکنی
تاج تو بر سر ما نور تو در بر ما
بوی تو رهبر ما گر راه ما نزنی
حارس توی رمه را ایمن کنی همه را
اهوی الهوا امنو فی ظل ذو المننی
آن دم که دم بزنم با تو ز خود بروم
لو لا مخاطبتی ایاک لم ترنی
ای جان اسیر تنی وی تن حجاب منی
وی سر تو در رسنی وی دل تو در وطنی
ای دل چو در وطنی یاد آر صحبت ما
آخر رفیق بدی در راه ممتحنی
از پی شمس حق و دین دیده گریان ما از پی آن آفتابست اشک چون باران ما کشتی آن نوح کی بینیم…
به مبارکی و شادی بستان ز عشق جامی که ندا کند شرابش که کجاست تلخکامی چه بود حیات بیاو هوسی و چارمیخی…
من ز وصلت چون به هجران می روم در بیابان مغیلان می روم من به خود کی رفتمی او می کشد تا…
ساقیا هستند خلقان از می ما دور دور زان جمال و زان کمال و فر و سیما دور دور گرچه پیر کهنهای…
چنین باشد چنین گوید منادی که بیرنجی نبینی هیچ شادی چه مایه رنجها دیدی تو هر روز تأمل کن از آن روزی…
بیگهان شد هر رفتن سوی روزن ننگری آتشی اندرزنی از سوی مه در مشتری منگر آخر سوی روزن سوی روی من نگر…
آن ماه همیتابد بر چرخ و زمین یا نی خود نیست به جز آن مه این هست چنین یا نی در هر…
خواجه چرا کردهای روی تو بر ما تُرُش زین شکرستان برو! هست کس این جا تُرُش در شکرستانِ دل قند بود هم…