
خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم
به خواب دوش که را دیدهام نمیدانم
خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم
به خواب دوش که را دیدهام نمیدانم
ز خوشدلی و طرب در جهان نمیگنجم
ولی ز چشم جهان همچو روح پنهانم
درخت اگر نبدی پا به گل مرا جستی
کز این شکوفه و گل حسرت گلستانم
همیشه دامن شادی کشیدمی سوی خویش
کشد کنون کف شادی به خویش دامانم
ز بامداد کسی غلملیج می کندم
گزاف نیست که من ناشتاب خندانم
ترانهها ز من آموزد این نفس زهره
هزار زهره غلام دماغ سکرانم
شکرلبی لب ما را به گاه شیرین کرد
که غرقه گشت شکر اندر آب دندانم
صلا که قامت چون سرو او صلا درداد
که من نماز شما را لطیف ارکانم
صلا که فاتحه قفلهای بسته منم
بدان چو فاتحه تان در نماز می خوانم
به دار ملک ملاحت لبش چو غماز است
که بنگرید نصیب مرا که دربانم
چنانک پیش جنونم عقول حیرانند
من از فسردگی این عقول حیرانم
فسرده ماند یخی که به زیر سایه بود
ندید شعشعه آفتاب رخشانم
تبسم خوش خورشید هر یخی که بدید
سبال مالد و گوید که آب حیوانم
بیار ناطق کلی بگو تو باقی را
ز گفتنم برهان من خموش برهانم
هله نیم مست گشتم قدحی دگر مدد کن چو حریف نیک داری تو به ترک نیک و بد کن منگر که کیست…
صلا جانهای مشتاقان که نک دلدار خوب آمد چو زرکوبست آن دلبر رخ من سیم کوب آمد از او کو حسن مه…
ای که تو از عالم ما میروی خوش ز زمین سوی سما میروی ای قفس اشکسته و جسته ز بند پر بگشادی…
نگارا، چرا قول دشمن شنیدی؟! چرا بهر دشمن ز چاکر بریدی؟! چه سوگند خوردی؟! چه دل سخت کردی که گویی که هرگز…
کل عقل بوصلکم مدهش کل خد ببینکم مخدش مست گشتم ز طعنه و لافش دردیش خوشتر است یا صافش بصر العقل من…
ای جان گذرکرده از این گنبد ناری در سلطنت فقر و فنا کار تو داری ای رخت کشیده به نهان خانه بینش…
مرا یارا چنین بییار مگذار ز من مگذر مرا مگذار مگذار به زنهارت درآمد جان چاکر مرا در هجر بیزنهار مگذار طبیبی…
میر شکار من که مرا کردهای شکار بیتو نه عیش دارم و نه خواب و نه قرار دلدار من توی سر بازار…