
خدایا رحمت خود را به من ده
دریدی پیرهن تو پیرهن ده
خدایا رحمت خود را به من ده
دریدی پیرهن تو پیرهن ده
مرا صفرای تو سرگشته کردهست
ز لطف خود مرا صفراشکن ده
اگر عالم به غم خوردن به پای است
مده غم را به من با بوالحزن ده
خدایا عمر نوح و عمر لقمان
و صد چندان بدان خوب ختن ده
سهیل روی تو اندر یمن تافت
مرا راهی به سوی آن یمن ده
خفته نمود دلبر گفتم ز باغ زود شفتالوی بدزدم او خود نخفته بود خندید و گفت روبه آخر به زیرکی از دست…
ما مست شدیم و دل جدا شد از ما بگریخت تا کجا شد چون دید که بند عقل بگسست در حال دلم…
بگذشت روز با تو جانا به صد سعادت افغان که گشت بیگه ترسم ز خیربادت گویی مرا شبت خوش خوش کی به…
ز دام چند بپرسی و دانه را چه شدست به بام چند برآیی و خانه را چه شدست فسرده چند نشینی میان…
خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد خبرت هست که ریحان و…
هله ای پری شب رو که ز خلق ناپدیدی به خدا به هیچ خانه تو چنین چراغ دیدی نه ز بادها بمیرد…
گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان گفت که سلطان منم، جانِ گلستان منم حضرت…
پرده خوش آن بود کز پس آن پرده دار با رخ چون آفتاب سایه نماید نگار آید خورشیدوار ذره شود بیقرار کان…