
برف تو بفسراندت گر تو تنور آذری
آنک نجوشد او به خود جوش تو را تبه کند
و آنک ندارد آذری ناید از او برادری
فربهیش به دست جو غره مشو به پشم او
آن سر و سبلتش مبین جان وی است لاغری
گر خوشی است این نوا برجه و گرم پیش آ
سر تو چنین چنین مکن مشنو سست و سرسری
چو آمد روی مه رویم چه باشد جان که جان باشد چو دیدی روز روشن را چه جای پاسبان باشد برای ماه…
ایا دلی چو صبا ذوق صبحها دیده ز دیده مست شدی یا ز ذوق نادیده گهی به بحر تحیر گهی به دامن…
مثال باز رنجورم زمین بر، من ز بیماری نه با اهل زمین جنسم، نه امکان است طیاری چو دست شاه یاد آید،…
خواهیم یارا کامشب نخسپی حق خدا را کامشب نخسپی چون سرو و سوسن تا روز روشن خوبیم و زیبا کامشب نخسپی یار…
شاه گشادست رو، دیده شه بین که راست ؟ باده گلگونِ شه، بر گل و نسرین که راست ؟ شاه در این…
مهرهای از جان ربودم بیدهان و بیدهان گر رقیب او بداند گو بدان و گو بدان سر او را نقش کردم نقش…
زان جای بیا خواجه بدین جای نه جایی کاین جاست تو را خانه کجایی تو کجایی آن جا که نه جای است…
یا منیر البدر قد اوضحت بالبلبال بال بالهوی زلزلتنی و العقل فی الزلزال زال کم انادی انظر و نقتبس من نورکم قد…