
جستهاند دیوانگان از سلسله
ز آنک برزد بوی جان از سلسله
جستهاند دیوانگان از سلسله
ز آنک برزد بوی جان از سلسله
نعرهها از عاشقان برخاسته
الامان و الامان از سلسله
جان مشتاقان نمیگنجد همی
در زمین و آسمان از سلسله
پیش لیلی میبرم من هر دمی
جان مجنون ارمغان از سلسله
حلقههای عشق تو در گوش ماست
هوش ما را تو مران از سلسله
فتنه بین کز سلسله انگیختی
فتنه را هم مینشان از سلسله
صد نشان بر پای جان از بند توست
گرچه جان شد بینشان از سلسله
شمس تبریزی مرادم زلف توست
گرچه کردم من بیان از سلسله
توقع دارم از لطف تو ای صدر نکوآیین درون مدرسه حجره به پهلوی شهابالدین پیاده قاضیم میخوان درون محکمه قاصد و یا…
به شکرخنده اگر میببرد جان رسدش وگر از غمزه جادو برد ایمان رسدش لشکر دیو و پری جمله به فرمان ویند با…
اگر آن میی که خوردی به سحر نبود گیرا بستان ز من شرابی که قیامت است حقا چه تفرج و تماشا که…
عاشقان پیدا و دلبر ناپدید در همه عالم چنین عشقی که دید نارسیده یک لبی بر نقش جان صد هزاران جانها تا…
میر خرابات توی ای نگار وز تو خرابات چنین بیقرار جمله خرابات خراب تواند جمله اسرار ز توست آشکار جان خراباتی و…
غلامم خواجه را آزاد کردم منم کاستاد را استاد کردم منم آن جان که دی زادم ز عالم جهان کهنه را بنیاد…
پایی به میان درنه تا عیش ز سر گیرم تو تلخ مشو با من تا تنگ شکر گیرم بیرنگ فرورفتم در عشق…
آنچ در سینه نهان میداری درنیابند چه میپنداری خفته پنداشتهای دلها را که خدایت دهدا بیداری هر درخت آنچ که دارد در…