
جانا بیار باده و بختم تمام کن
عیش مرا خجسته چو دارالسلام کن
جانا بیار باده و بختم تمام کن
عیش مرا خجسته چو دارالسلام کن
زهره کمین کنیزک بزم و شراب توست
دفع کسوف دل کن و مه را غلام کن
همچون مسیح مایده از آسمان بیار
از نان و شوربا بشری را فطام کن
مشتی فسرده را به دم گرم بشکفان
مشتی گدای را شه بااحتشام کن
این روی پرگره را خندان و شاد کن
این عمر منقطع را عمری مدام کن
ای شوق هر دماغ سر عاشقان بخار
وی ذوق هر مقام بر ما مقام کن
آن خانه را که جام نباشد چو نیست نور
ما خانه ساختیم تو تدبیر جام کن
ما را وظیفههاست ز لطف تو صد هزار
درمانده گشت دل که چه گوید کدام کن
خاموش کن که دوست مجیب است بیسال
نظاره کرم کن و ترک کلام کن
سحرگه گفتم آن مه را که ای من جسم و تو جانی بدین حالم که میبینی وزان نالم که میدانی ورای کفر…
سماع از بهر جانِ بیقرارست سبک بَرجَه چه جای انتظارست؟! مشین این جا تو با اندیشه خویش اگر مردی برو آن جا…
مانده شدهست گوش من از پی انتظار آن کز طرفی صدای خوش دررسدی ز ناگهان خوی شدهست گوش را گوش ترانه نوش…
گرم سیم و درم بودی مرا مونس چه کم بودی وگر یارم فقیرستی ز زر فارغ چه غم بودی خدایا حرمت مردان…
علی اهل نجد الثنا و سلام و عیشتنا فی غیرهم لحرام فضیلته للفاضلین بصیره ملاحته للعاشقین قوام بصیره اهل الله منه مکحل…
خوشدلم از یار همچنانک تو دیدی جان پرانوار همچنانک تو دیدی از چمن یار صد روان مقدس در گل و گلزار همچنانک…
ز بامداد دلم میجهد به سودایی ز بامداد پگه میزند یکی رایی چگونه آه نگویم که آتشی بفروخت که از پگه دل…
امسال بلبلان چه خبرها همیدهند یا رب به طوطیان چه شکرها همیدهند در باغها درآی تو امسال و درنگر کان شاخههای خشک…