
جان من جان تو جانت جان من
هیچ دیدستی دو جان در یک بدن
جان من جان تو جانت جان من
هیچ دیدستی دو جان در یک بدن
ای تن ار بیاو به صد جان زندهای
جان طلب کن جان و لاف تن مزن
دل از این جان برکن و بر وی بنه
ز آنک از این جانی نیاید جان مکن
از قل الروح امر ربی فهم شد
شرح جان ای جان نیاید در دهن
ای دلبر بیدلان صوفی حاشا که ز جان بیوقوفی از هجر دوتا چو لام گشتیم دلتنگ ز غم چو کاف کوفی آن…
ای دلارام من و ای دل شکن وی کشیده خویش بیجرمی ز من از نظر رفتی ز دل بیرون نهای ز آنک…
من رسیدم به لب جوی وفا دیدم آن جا صنمی روح فزا سپه او همه خورشیدپرست همچو خورشید همه بیسر و پا…
سیمرغ و کیمیا و مقام قلندری وصف قلندرست و قلندر از او بری گویی قلندرم من و این دل پذیر نیست زیرا…
ای گشته ز تو خندان بستان و گل رعنا پیوسته چنین بادا چون شیر و شکر با ما ای چرخ تو را…
چه باشد ای برادر یک شب اگر نخسپی چون شمع زنده باشی همچون شرر نخسپی درهای آسمان را شب سخت میگشاید نیک…
اگر درآید ناگه صنم زهی اقبال چو در بتان زند آتش بتم زهی اقبال چنانک دی ز جمالش هزار توبه شکست اگر…
روز باران است و ما جو می کنیم بر امید وصل دستی می زنیم ابرها آبستن از دریای عشق ما ز ابر…