
میزنی نعرههای پنهانی
هر کی کر نیست بشنود وصفت
نعل معکوس و خفیه میرانی
غیر احمق به فهم این نرسد
عارت آید از این لت انبانی
سد پیش و پس تو این عارست
که سرافراز و قطب خلقانی
چون گریزی از این فزون گردد
کای فلان فارغست زین فانی
آن دل که گم شدهست هم از جان خویش جوی آرام جان خویش ز جانان خویش جوی اندر شکر نیابی ذوق نبات…
قرین مه دو مریخند و آن دو چشمت ای دلکش بدان هاروت و ماروتت لجوجان را به بابل کش سلیمانا بدان خاتم…
سعادتجو دگر باشد و عاشق خود دگر باشد ندارد پای عشق او کسی کش عشق سر باشد مراد دل کجا جوید بقای…
برخیز که ساقی اندرآمد وان جان هزار دلبر آمد آمد می ناب وز پی نقل بادام و نبات و شکر آمد آن…
ای فصل باباران ما برریز بر یاران ما چون اشک غمخواران ما در هجر دلداران ما ای چشم ابر این اشکها میریز…
هر روز بامداد به آیین دلبری ای جان جان جان به من آیی و دل بری ای کوی من گرفته ز بوی…
روز طرب است و سال شادی کامروز به کوی ما فتادی تاریکی غم تمام برخاست چون شمع در این میان نهادی اندیشه…
سلام علیک ای مقصود هستی هم از آغاز روز امروز مستی توی می واجب آید باده خوردن توی بت واجب آید بت…