
جان جانهایی تو جان را برشکن
کس توی دیگر کسان را برشکن
جان جانهایی تو جان را برشکن
کس توی دیگر کسان را برشکن
گوهر باقی درآ در دیدهها
سنگ بستان باقیان را برشکن
ز آسمان حق بتاب ای آفتاب
اختران آسمان را برشکن
غیب دان کن سینههای خلق را
سینههای عیب دان را برشکن
بانشان از بینشان پرده شده
بینشانی هر نشان را برشکن
روز مطلق کن شب تاریک را
بارنامه پاسبان را برشکن
شمس تبریز آفتابی آفتاب
شمع جان و شمعدان را برشکن
تا کی گریزی از اجل در ارغوان و ارغنون نک کش کشانت می برند انا الیه راجعون تا کی زنی بر خانهها…
دلبری و بیدلی اسرار ماست کار کار ماست چون او یار ماست نوبت کهنه فروشان درگذشت نوفروشانیم و این بازار ماست نوبهاری…
نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم چه کمی…
کجا شد عهد و پیمان را چه کردی امانتهای چون جان را چه کردی چرا کاهل شدی در عشقبازی سبک روحی مرغان…
دل آتش پرست من که در آتش چو گوگردی به ساقی گو که زود آخر هم از اول قدح دردی بیا ای…
خیز تا فتنهای برانگیزیم یک زمان از زمانه بگریزیم بر بساط نشاط بنشینیم همه از پیش خویش برخیزیم جز حریف ظریف نگزینیم…
برجه ز خواب و بنگر نک روز روشن آمد دل را ز خواب برکن هنگام رفتن آمد تا کی اشارت آید تو…
ای جانک من چونی یک بوسه به چند ای جان یک تنگ شکر خواهم زان شکرقند ای جان ای جانک خندانم من…