
توقع دارم از لطف تو ای صدر نکوآیین
درون مدرسه حجره به پهلوی شهابالدین
توقع دارم از لطف تو ای صدر نکوآیین
درون مدرسه حجره به پهلوی شهابالدین
پیاده قاضیم میخوان درون محکمه قاصد
و یا خود داعی سلطان دعاها را کنم آمین
بدین حیله بگنجانی در آن خانه ربابی را
که نامم را بگردانی نهی نامم فلانالدین
که خلقان صورت و نامند مثال میوهٔ خامند
کی از جانشان خبر باشد که آن تلخ است یا شیرین
وگر حال آورد قاضی سماعش آرزو آید
رباب خوب بنوازم سماعی آرمش شیرین
ز آواز سماع من اقنجی هم شود زنده
سر از تربت برون آرد بکوبد پا کند تحسین
کفن را اندراندازد قوالانداز مستانه
از آن پس مردگان یک یک برون آیند هم در حین
عجب نبود که صورتها بدین آواز برخیزند
که صورتهای عشق تو درونت زنده شد میبین
ز مردم آن به کار آید کی زنده میشود در تو
و باقی تن غباری دان که پیدا میشود از طین
دلت را هر زمان نقشی تنت یک نقش افسرده
از آن افسردهای که تو بر آنی نهای با این
مرا گوید یکی صورت منم اصل غزل واگو
خمش کردم نشاید داد این خاتم به هر گرگین
از این پستی به سوی آسمان شو روانت شاد بادا خوش روان شو ز شهر پرتب و لرزه بجستی به شادی ساکن…
چو عشق آمد که جان با من سپاری چرا زوتر نگویی کآری آری جهان سوزید ز آتشهای خوبان جمال عشق و روی…
عشق جز دولت و عنایت نیست جز گشاد دل و هدایت نیست عشق را بوحنیفه درس نکرد شافعی را در او روایت…
گشتهست طپان جانم ای جان و جهان برگو هین سلسله درجنبان ای ساقی جان برگو سلطان خوشان آمد و آن شاه نشان…
ایها النور فی الفؤاد تعال غایه الجد و المراد تعال انت تدری حیاتنا بیدیک لا تضیق علی العباد تعال ایها العشق ایها…
هر زمان کز غیب عشق یار ما خنجر کشد گر بخواهم ور نخواهم او مرا اندرکشد همچو پره و قفل من چون…
در هوایت بیقرارم روز و شب سر ز پایت برندارم روز و شب روز و شب را همچو خود مجنون کنم روز…
خدایا رحمت خود را به من ده دریدی پیرهن تو پیرهن ده مرا صفرای تو سرگشته کردهست ز لطف خود مرا صفراشکن…