
تو چه دانی که ما چه مرغانیم
هر نفس زیر لب چه می خوانیم
تو چه دانی که ما چه مرغانیم
هر نفس زیر لب چه می خوانیم
چون به دست آورد کسی ما را
ما گهی گنج گاه ویرانیم
چرخ از بهر ماست در گردش
زان سبب همچو چرخ گردانیم
کی بمانیم اندر این خانه
چون در این خانه جمله مهمانیم
گر به صورت گدای این کوییم
به صفت بین که ما چه سلطانیم
چونک فردا شهیم در همه مصر
چه غم امروز اگر به زندانیم
تا در این صورتیم از کس ما
هم نرنجیم و هم نرنجانیم
شمس تبریز چونک شد مهمان
صد هزاران هزار چندانیم
سخن به نزد سخندان بزرگوار بود ز آسمان سخن آمد سخن نه خوار بود سخن چو نیک نگویی هزار نیست یکی سخن…
چه جمال جان فزایی که میان جان مایی تو به جان چه مینمایی تو چنین شکر چرایی چو بدان تو راه یابی…
تعالوا بنا نصفوا نخلی التدللا و من لحظکم نجلی الفؤاد من الجلا نعود الی صفو الرحیق بمجلس تدور بنا الکاسات تتلو علی…
میبینمت که عزم جفا میکنی مکن عزم عتاب و فرقت ما میکنی مکن در مرغزار غیرت چون شیر خشمگین در خونم ای…
ای جان و ای دو دیده بینا چگونهای وی رشک ماه و گنبد مینا چگونهای ای ما و صد چو ما ز…
این کیست این این کیست این شیرین و زیبا آمده سرمست و نعلین در بغل در خانه ما آمده خانه در او…
ماییم و دو چشم و جان خیره بنگر تو به عاشقان خیره تو چون مه و ما به گرد رویت سرگشته چو…
باوفاتر گشت یارم اندکی خوش برآمد دی نگارم اندکی دی بخندید آن بهار نیکوان گشت خندان روزگارم اندکی خوش برآمد آن گل…