
تشنهٔ خویش کن مده آبم
عاشق خویش کن ببر خوابم
تشنهٔ خویش کن مده آبم
عاشق خویش کن ببر خوابم
تا شب و روز در نماز آیم
ای خیال خوش تو محرابم
گر خیال تو در فنا یابم
در زمان سوی مرگ بشتابم
بر امید خیال گوهر تو
جاذب هر مسی چو قلابم
بر امید مسببالاسباب
رهزن کاروان اسبابم
رحمتی آر و پادشاهی کن
کاین فراق تو بر نمیتابم
زان همیگردم و همینالم
که بر آب حیات دولابم
زان چو روزن گشادهام دل و چشم
که توی آفتاب و مهتابم
آن زمانی که نام تو شنوم
مست گردند نام و القابم
آن زمانی که آتش تو رسد
بجهد این دل چو سیمابم
بس کن از گفت کز غبار سخن
خود سخنبخش را نمییابم
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین با آنک نیست عاشق یک دم مشو قرین ور ز آنک یار پرده عزت فروکشید…
داد دهی ساغر و پیمانه را مایه دهی مجلس و میخانه را مست کنی نرگس مخمور را پیش کشی آن بت دردانه…
هان ای طبیب عاشقان دستی فروکش بر برم تا بخت و رخت و تخت خود بر عرش و کرسی بر برم بر…
صلا ای صوفیان کامروز باری سماع است و نشاط و عیش آری صلا کز شش جهت درها گشادهست ز قعر بحر پیدا…
امروز تو خوشتری و یا من بی من تو چگونهای و با من نی نی من و تو مگو رها کن فرقی…
به حق آنک بخواندی مرا ز گوشه بام اشارتی که بکردی به سر به جای سلام به حق آنک گشادی کمر که…
شنیدم مر مرا لطفت دعا گفت برای بندهٔ خود لطفها گفت چه گویم من مکافات تو ای جان؟ که نیکی تو را…
مگردان روی خود ای دیده رویم به من بنگر که تا از تو برویم سبوی جسمم از چشمهات پرآب است مکن ای…