
تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحانها
مگذار کان مزور پیدا کند نشانها
تو چون عصای موسی بگشا برو زبانها
چون آینهست خوشتر در خامشی بیانها
تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحانها
مگذار کان مزور پیدا کند نشانها
تو چون عصای موسی بگشا برو زبانها
چون آینهست خوشتر در خامشی بیانها
زندگانی صدر عالی باد ایزدش پاسبان و کالی باد هر چه نسیهست مقبلان را عیش پیش او نقد وقت و حالی باد…
اگر چه ما نه خروس و نه ماکیان داریم ز بیضه سر کن و بنگر که ما کیان داریم به آفتاب حقایق…
کجا شد عهد و پیمانی که کردی دوش با بنده که بادا عهد و بدعهدی و حسنت هر سه پاینده ز بدعهدی…
دام دگر نهادهام تا که مگر بگیرمش آنک بجست از کفم بار دگر بگیرمش آنک به دل اسیرمش در دل و جان…
الا ای جان جان جان چو میبینی چه میپرسی الا ای کان کان کان چو با مایی چه میترسی ز لا و…
اتاک عید وصال فلا تذق حزنا و نلت خیر ریاض فنعم ما سکنا و زال عنک فراق امر من صبر و محنه…
آمدهام که تا به خود گوش کشان کشانمت بیدل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمت آمدهام بهار خوش پیش تو…
ای ساقی و دستگیر مستان دل را ز وفای مست مستان ای ساقی تشنگان مخمور بس تشنه شدند می پرستان از دست…