
بیا ساقی می ما را بگردان
بدان می این قضاها را بگردان
بیا ساقی می ما را بگردان
بدان می این قضاها را بگردان
قضا خواهی که از بالا بگردد
شراب پاک بالا را بگردان
زمینی خود که باشد با غبارش
زمین و چرخ و دریا را بگردان
نیندیشم دگر زین خورده سودا
بیا دریای سودا را بگردان
اگر من محرم ساغر نباشم
مرا لا گیر و الا را بگردان
اگر کژ رفت این دلها ز مستی
دل بیدست و بیپا را بگردان
شرابی ده که اندر جا نگنجم
چو فرمودی مرا جا را بگردان
ای دیده من جمال خود اندر جمال تو آیینه گشتهام همه بهر خیال تو و این طرفهتر که چشم نخسپد ز شوق…
در عشق آتشینش آتش نخورده آتش بیچهره خوش او در خوش هزار ناخوش دل از تو شرحه شرحه بنشین کباب میخور خون…
ای جان لطیف و ای جهانم از خواب گرانت برجهانم بیشرم و حیا کنم تقاضا دانی که غریم بیامانم گر بر دل…
ای آسمان که بر سر ما چرخ میزنی در عشق آفتاب تو همخرقه منی والله که عاشقی و بگویم نشان عشق بیرون…
هر دم ای دل سوی جانان میروی وز نظرها سخت پنهان میروی جامهها را چاک کردی همچو ماه در پی خورشید رخشان…
ای یوسفِ مهرویان! ای جاه و جمالت خوش ای خسرو و ای شیرین! ای نقش و خیالت خوش ای چهرهٔ تو مهوش، آب…
برون کن سر که جان سرخوشانی فروکن سر ز بام بینشانی به هر دم رخت مشتاقان خود را بدان سو کش که…
شراب داد خدا مر مرا تو را سرکا چو قسمتست چه جنگست مر مرا و تو را شراب آن گل است و…